رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

اولین باران پاییزی

امشب(شنبه29مهر91)اولین بارون پاییزی بوشهر اومد.اوه عجب هوایی شده بود طوفانی همراه با رعد و برق.بعدش اما هوا کمی آروم شد و بارون شروع شد.حالا اگه بابایی پایه بود بریم بیرون یه دوری بزنیم اخه حال میده من دوست دارم ...
29 مهر 1391

یه کار بد!!!!

امروز دیدم رفتی سراغ کیفم و کیف پولیمو در اوردی همیشه دوست داری باهاش بازی کنی و تمام محتویات داخلشو در بیاری منم گذاشتم که کارتو بکنی سرم گرم اس دادن به یکی از دوستام بود که دیدم اومدی پیشم دیدم عطر عصاره ای که چند وقت پیش خریده بودمو از کیفم درآوردی.زودی نظرم رفت سمت دهنت گفتم نکنه کرده دهنش دیدم بعله خانم دهنش بو عطر میده مونده بودم چه کنم رفتم تندی دهنتو شستم اما مگه بوش میرفت گفتم کمی خوراکی بدمت.ای شیطون مامان .چند روز قبل هم رفته بودی سراغ کیف آرایشیم و رژلبمو در آورده بودی و سرشو باز کرده بودیو داشتی رو لبات میکشیدی باز خدا رو شکر نمیدونستی که باید بچرخونیش تا بیاد بالا ای وروجک من موندم تو از کجا یاد گرفتی اینو باید کشید رو لب حتم...
29 مهر 1391

یه کار جدید از رومینا(جمعه28مهر91)

امروز عصر برگشتیم بوشهر .منم اومدمو لباسای کثیف رو انداختم لباسشویی.بعد که کار ماشین تموم شد لباسا رو درآوردم گذاشتم سبد که ببرم پهنشون کنم.تو این فاصله داشتم با خاله شبنم حرف میزدم یهو برگشتم دیدم داری دونه دونه لباسا رو از سبد برمیداری و میذاری تو ماشین(اخه من بعد شستن لباسا در ماشین رو ربع ساعتی باز میذارم تا نم داخلش خشک شه)و شما داشتی دونه دونه لباسا رو میذاشتی باز تو ماشین .یعنی اومدم یه ماچت کردم .دلم میخواست قورتت بدم ورجک من. از کارای خونه پدر جوون هم کمی بگم.دیروز از کلاس برگشته بودم و خیلی خسته بودم کنار مادرجوون نشسته بودم که خواستی از اتاق بری بیرون و چون کمرم درد میکرد و خواستم یه جوری برگردونمت تو اتاق صدات کردم رومینا و وقت...
28 مهر 1391

13ماهگی فندق کوچولولی من

عزیز دل مامان ١٣ماهگیت مبارک .حالا که ١٣ماهه شدی ٥تا دندون داره ٦می هم تو راهه این روزا و شبا کمی بیقراری میکنی یهو تو خواب گریه میکنی با چشمای بسته قبلا اینجوری نبودی نمیدونم بخاطر دندوناته یا نه.ایشالا برگشتیم بوشهر حتما یه سر میریم پیش دکترت.قربونت برم که اینجا حسابی شیطونی میکنی کل خونه پدر جون دور تا دور نرده ها و کنار پله ها بالشت گذاشتیم از دست تو فندق شیطون. ...
26 مهر 1391

جمعه21مهر 91

جمعه به بابایی گفتم عصر بریم پارک کنار ساحل سه چرخه رومینا رو هم ببریم تا اونجا کمی بچرخه.بابایی هم قبول کرد.خیلی بهت خوش گذشت خودت که نمیتونستی ٣چرخه تو راه ببری ما هلت میدادیم خیلی دوست داشتی و تا از از حرکت می ایستادیم خودتو تکون میدادی رو صندلیش که زودی حرکت کنید راستی مروارید پنجمتم دیدم.هوراااااا خداروشکر که سر  این یکی اذیت نشدی.از ماجرای دیشبت(شنبه٢٢مهر٩١)بگم که چه کاری سر هندونه خوردن در اوردی.دیشب هندونه رو آوردم گذاشتم تو سینی هی با دستای کوچولوت ناخنک میزدی از اشپزخونه رفتم تو سالن که بابا هم اونجا بود زدی زیر گریه که من چرا هندونه رو بردم بعد هم با گریه اومدی دنبالم وقتی هندونه رو گذاشتم بغلت کردم اوردم کنار ظرف هندونه ن...
23 مهر 1391

و دندون چهارم هم نمایان شد

سلام گل دختری من عشق من.ببخشید که مامان دیر اپ میکنه.ما چند روزی هست خونه پدرجوونیم بخاطر کسالت مادرجون.ماشالا اینقدر شیطونی میکنی و هی میخوای از پله ها بالا بری و همه باید مواظبت باشن.دندون چهارمتم رویت شد خداروشکر واسه این یکی زیاد اذیت نشدی.فعلا با این پست کوتاه اپ کنم تا ایشالا سرم که خلوت شد بیشتر واست مینویسم پست مربوط به سفر تکمیل شد و چندتا عکس دیگه هم به عکسای تولد اضافه شد ...
19 مهر 1391

کارای جدید فسقل من

سلام خوشگل مامان.ببخشید این روزا دیر اپ میکنم مامان کمی بی حوصله ست.اومدم از شیرین کاریات بگم که بدونی اگه مامان یهو قورتت داد بدونی تقصیر خودتی کوچولوی خوردنی من. چند روز پیش دیدم که کنار اون توپ زرده ت که کوچولوئه ایستادی دیدم با پات شوتش کردی و بعدم رفتی دنبالش و بازم شوتش کردی رفت اونور و بازم رفتی دنبالش.دخترم ماشالا فوتبالیستی شده واسه خودش. یه کار دیگه هم از دیروز دیدم داری انجامش میدی اینه که بوس میکنی از نوع صدا دارش.اینقدر بامزه بوس میکنی.قربونت برم من و دیروز (شنبه8مهر91)دیدم که خودت تونستی مستقل از هر چیز دیگه وایسی قبلا دستتو به مبلی میزی میگرفتی و می ایستادی و شروع میکردی به تاتی کردن اما دیروز خودت دستای کوچولوتو گذاش...
10 مهر 1391
1